News
  • افزایش سالن های سینمایی، اختلافات كنونی اكران را برطرف می سازد
    نیک بین: وزارت ارشاد باید بخش خصوصی را برای سالن سازی ترغیب كند
  •  
  • مناقشات اخیر در اكران فیلم ها، سینمای كشور را از رونق انداخته است
    قدکچیان: نمی توان با سیاست های متناقض، رضایت سینماگران را جلب كرد
  •  
  • «نارنجی پوش» سعی می‌کند انرژی منفی ذهنی را از آدم‌ها دور کند و انرژی مثبتی به مخاطب بدهد
    داريوش مهرجویی: مسئله آشغال‌زدایی، حامد آبان را مجذوب کرد
  •  
  • عزیمت کاروان پرتعداد مدیران سینمایی به جشنواره کن
    دریغ از ارایه آمار و گزارش عملکرد حضور مدیران در بازار جشنواره کن و اکران کشورهای مختلف
  •  
  • بابك صحرايي به سايت "سينماي ما" خبر داد: تدفين سوت و كور بدون حضور اهالي سينما و علاقمندان
    پيكر ايرج قادري با حضور كم‌تر از 20 نفر به خاك سپرده شد
  •  
  • هدايت هاشمي، گلاب آدينه و محبوبه بيات در فهرست برگزيدگان جشن شب بازیگر
    صابر ابر و رویا افشار بازيگران برگزيده سال/ بهترین بازیگران تئاتر 1390 معرفي شدند
  •  
  • يادداشت حامد بهداد درباره ايرج قادري؛ چند ساعت پيش از درگذشت بازيگر پيش‌كسوت
    دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است
  •  
  • خبر "سينماي ما" در پاسخ كاربران: پیکر زنده یاد ایرج قادری از غسالخانه بهشت زهرا به بی بی سکینه کرج برده مي‌شود
    فيلم‌شناسي كامل ايرج قادري (1338 - 1391)؛ بازيگر 71 فيلم و كارگردان 41 فيلم سينماي ايران
  •  
  • بازیگر و کارگردان قديمي سینما صبح امروز در بیمارستان مهراد تهران مغلوب سرطان شد
    ایرج قادری درگذشت
  •  
  • به سفارش امور هنری و حمایت و تایید معاون فرهنگی و روابط عمومی ارتش
    كمال تبريزي عمليات دستگيري عبدالمالك ريگي را به تصوير مي‌كشد
  •  
  • اصغر فرهادي اسكار ايتاليا را در رقابت با اسكورسيزي، جرج كلوني و ترنس ماليك دريافت كرد
    «جدايي نادر از سيمين» بهترين فيلم خارجي پنجاه‌وششمين مراسم اهداي جوايز فيلم «ديويد دوناتلو» شد
  •  
  • دقايقي پيش پيامك‌هاي مختلف خبر از درگذشت ايرج قادري داد
    يكي از نزديكان ايرج قادري مي‌گويد كادر پزشكي هنوز مرگ قطعي را اعلام نكرده است
  •  
  • حرف‌هاي پسر مسعود فراستي اصالت و واقعيت نقدهايش را زير سوال برد/ از التماس به ده‌نمكي تا تهديد طالبي
    شاید یه‌سری فیلمایی که بابام میگه بُدند رو از ته دل قبول داشته باشه و یه‌سری فیلما که میگه خوبن اصلن دوست نداشته باشه؛ فقط کافیه به صورتش نگاه کنین در خلال حرف‌زدن!
  •  
  • مخالفت با اعزام بازيگر سينماي ايران به مسابقات جهاني به دلیل حاشیه‌هاست؟
    حاضرم برای شما قسم بخورم هدیه تهرانی عضو تیم ملی یوگا نیست!
  •  
  • شکایت رسمی وكلاي رسمي به‌دليل پخش «سعادت‌آباد» در شبکه فارسي‌زبان ماهواره‌اي
    فیلم‌های ايراني که مدام زیر آن‌ها نوشته می‌شود کرم‌های دکتر ... در نمایندگی‌های معتبر سراسر ایران!
  •  
  • پوستر و عكس‌هايي از كمدي تازه داريوش فرهنگ
    داريوش فرهنگ به‌خاطر سريال «افسانه سلطان و شبان» كارگردان فيلم «خنده در باران» شد
  •  
  • عليرضا سجادپور خبر توقيف «تلفن همراه رئيس‌جمهور» در خبرگزاري مهر را تكذيب كرد: متعجبم چرا با آن‌ها برخورد قانونی نمي‌شود؟
    چگونه بعضي سایت‌ها به خودشان اجازه می‌دهند اخبار کاملا بی‌پایه و اساس را در خصوص مقامات بلندپایه دولتي مطرح کنند؟
  •  
  • ساخت «پايتخت 2» با متن محسن تنابنده و كارگرداني سیروس مقدم برای نوروز ۹۲ قطعي شد
    بابا پنجعلی همراه گروهی متکدی برای گدایی به مشهد منتقل می‌شود؟
  •  
  • تصويرهايي از چهره‌هاي سياسي در سينما/ جواني سرداران سپاه پاسداران در «یوسف هور» بازسازي مي‌شود
    پسرعمو در نقش محسن رضایی، برادر در نقش علی شمخانی
  •  
  • ادعاي خبرگزاري مهر درخصوص دخالت يك مقام عالي‌رتبه دولتي، اكران «تلفن همراه رئيس‌جمهور» را به حاشيه‌ برد
    تهيه‌كننده: بحث توقیف فیلم مطرح نیست/ كارگردان: دعا کنید!
  •  
     
     





     



       

    RSS روزنوشت هاي امير قادري



    سه‌شنبه 11 دي 1386 - 4:50

    این دفعه خیلی طولانی شد... ( چند خط اضافه شده )

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (78)...

    ( همه از ته دل و با نمام وجود براي سلامتي حامد اصغري دعا مي‌كنيم. روزنوشت تازه نيما را هم از دست ندهيد درباره سايت و بر و بچه‌هايش كه به نظرم يكي از بهترين يادداشت‌هايش است و همه چيزي كه اين روزها در گلوي‌مان گير كرده بود. چند روز پيش از جشنواره و جهش آينده "سينماي ما" - به اميد خدا - و اين كه وحيد هم به روز كرده بالاخره "فصل"نوشت‌اش را! )

    جوانی بدون جوانی

    روی آن بالا اسکار می گیری و خوشبخت می شوی . ولی من در 28 سالگی فهمیدم که این طور نیست. آن چیزهایی که می گویند خوشبختتان می کند جواب نمی دهد. نه آدم‌های دیگر نه موفقیت و نه تاییدشان . تنها چیزی که ارزش این را دارد که داشته باشی تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی . موقعی که به این پی ببری احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی. »
    این‌ها حرف‌های جرج کلونی، بازیگر و کارگردان سینماست که پارسال در پرونده‌ای درباره او در مجله فیلم منتشر کردم و سحر همایی در کامنت چند تا روزنوشت قبل، به یادم آورد و حالا هر چه می‌خوانم، می‌بینم هر چی که در این چند سال درباره‌اش حرف زدیم، در این چند خط آمده. تکرار می‌کنم: « تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی . موقعی که به این پی ببری، احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی. »...
    و حالا حکایت آقای فرانسیس فورد کوپولای بزرگ است. این عمو فرانسیس ما آدم خیلی مهمی است. احتمالا پرطرفدارترین فیلم تاریخ سینما را ساخته، یعنی مجموعه فیلم‌های پدرخوانده را. نخل طلای جشنواره کن را هم با اینک آخرالزمان گرفته و کارخانه‌های تولید مواد غذایی‌اش، از او یک ثروتمند ساخته است. هر روز که از تاریخ تمدن و البته تاریخ سینما می‌گذرد، اهمیت پدرخوانده‌ها به خصوص بیش‌تر ثابت می‌شود. اما بعد از این همه سال؛ بعد از بیش از دو دهه کسب شهرت و پول و افتخار، فرانسیس کوپولا به این نتیجه رسیده که این مسیری نبوده که باید طی می‌کرده. پس یک فیلم ارزان شخصی ساخته به اسم جوانی بدون جوانی، و صبح تا شب این طرف و آن طرف می‌گوید مسیری که پیش از این طی کرده، اشتباه بوده است. این که ته‌ ته‌اش، او باید یک فیلمساز مستقل تجربی باقی می‌مانده، نه مهره‌ای از یک سیستم پولساز در هالیوود که فیلم‌های بزرگ بسازد و افتخارهای بزرگ کسب کند. پس باقی عمر حرفه‌ای‌اش را می‌خواهد این طوری بگذارند. فیلم‌های کوچک و شخصی بسازد و به زندگی که دوست دارد برگردد. این چیزی بود که عمو فرانسیس ما را راضی می‌کرده و حالا بعد از این همه سال، به خودش رجوع کرده و ماجرا را فهمیده است... البته ندای دیگری هم به من می‌گوید که فقط کوپولاست که می‌تواند چنین حرفی بزند. کسی که آن یکی مسیر را هم رفته است!

     

    تیم خودش

    حرف‌هایی، حرکاتی، واکنش‌هایی، هست که وجود یک انسان را می‌ریزد روی دایره. این که کی بوده و چی کار کرده و قرار است چه بکند. این جمله مرکزی در زندگی علی پروین، آن لحظه‌ای گفته شد که چند ماه پیش از پروین پرسیدند: به عنوان مدیر فنی تیم استیل آذین، قرار است کجا بنشیند؟ روی نیمکت یا بین تماشاگران یا به عنوان سرمربی، یا مدیر فنی، و "سلطان" جواب داد: تیم خودمه. هر جا دل‌ام بخواد می‌شینم!
    این حرف را علی پروین بعد از همه آن دعواها و جنجال‌هایی می‌زد که یکی دو سال پیش، سر حضور او در پرسپولیس گفته می‌شد. دو سه هفته پیش هم که در برنامه نود از پروین پرسیدند چرا تیم‌ استیل آذین را به یک تیم خانوادگی تبدیل کرده است، پروین باز درآمد که: « ایوا...، اتفاقا خوب سوالی کردی. دست‌ات درد نکنه آقا خبرنگار. این یه تیم شخصیه، هر کاری دل‌ام بخواد باهاش می‌کنم. پسرمو می‌یارم توش. داداشمو می‌یارم. دامادمو می‌یارم. اون یکی دامادمو می‌یارم... ممنون که پرسیدی آقای خبرنگار. ایشا... همه این حرفا پخش شه. »
    این حرف‌ها را که شنیدیم، تازه بعدش می‌رسیم به روزگاری که پروین، پرسپولیس را هم می‌خواست به یک خانواده تبدیل کند، و سال‌ها هم موفق بود تا این که بیرون‌اش کردند و مجبور شد برود « تیم خودش » را جمع و جور کند. این که چی شد که بین مردم و پروین فاصله افتاد، ماجرای یک روزنوشت دیگر، اصلا یک مجموعه کتاب دیگر است. فعلا باید نگران این باشیم که پیکر پرسپولیس، حضور یک عنصر خارجی مثل افشین قطبی را تحمل می‌کند و می‌تواند تاب تغییر را بیاورد، یا مثل همیشه‌ی تاریخ‌مان؛ می‌برد، تب می‌کند و تا وقتی بار دیگر دست پروین‌ها نیفتد، آرام نمی‌گیرد...

     

    راه باز است

    شبکه دو این هفته دیدم یک برنامه دارد که فیلم سینمایی نشان می‌دهد و بعد چند تا دختر خانم ( در حد نوجوان و این‌ها ) می‌نشینند و درباره فیلمه صحبت می‌کنند. این که مثلا شخصیت‌ها این جوری بودند، محور فیلمنامه‌اش چیست، از صدا چه استفاده‌ای کرده، این مثلا دستمالی که توی صحنه روی زمین افتاده، به چه درد می‌خورده، « آقا منظور کارگردان چی بوده »، چرا این طوری فیلمبرداری کرده؟ فلان شخصیت چرا همچین کاری کرده؟ هدف‌اش چی بوده؟ و از این حرف‌ها...
    الان البته فکر می‌کنم نقد فیلم از جایی خیلی دورتر از این‌ها شروع می‌شود. صحبت درباره انگیزه و هدف کارگردان گاهی همان قدر مهم است که توجه به پوست بازیگر، شکل قوری چای روی میز. شکلی آدم‌ها دست‌شان را دراز می‌کنند یا گوشه‌ای می‌نشینند و خودشان را جمع می‌کنند، همان قدر مهم است که بنشینیم و درباره « منظور » و « پیام » و « هدف » و « انگیزه » صحبت کنیم. یاد گرفته‌ام که به ظواهر همان قدر توجه کنم که به بواطن. که آن چه ظاهر است، پیش پا افتاده و دست دوم نیست. این‌ها و خیلی ساده‌انگاری‌های دیگر این جا به چشم می‌خورند. پس احساس می‌کنم که این دخترها موقع نشستن و درباره فیلم حرف زدن، مثل خود ده سال پیش‌ام صحبت می‌کنند. همان قدر خام و قدیمی و بی‌تاثیر که خودم. اما بین خودمان بماند. ناگهان کیف کردم. به نظرم رسید که این راهی است که ادامه دارد. که هنوز امکان دارد جماعت، مثل نوجوانی پانزده سال پیش من، بنشینند و درباره انگیزه کارگردان و فلان نماد و حرکت دوربین، صحبت کنند و از اولین کشف‌های‌شان از فیلم‌ها به وجد بیایند. ( یاد تیرانداز چپ دست افتادم، وقتی روی دوچرخه برای اولین بار به سرم زد که این فیلم درباره « رنج آگاهی » است و چه ذوقی کردم. ) آدمیزاد وقتی می‌بیند راهی که رفته، هنوز رهگذران تازه نفس و سرحال زیادی دارد، به شوق می‌آید. کیف می‌کند. بعضی جاها شلوغ‌اش بد نیست.

     

    انتخاب گنگستر 

    این دو تا دیالوگ فیلم گنگستر آمریکایی یادم مانده. یکی وقتی دنزل واشنگتن به پسرهای فامیل‌اش می‌گوید: « دو حالت بیش‌تر نداره. یا چیزی می‌شی. یا نمی‌شی. » و دیگر آن یکی جایی که گنگستر گردن کلفته، به واشنگتنِ تازه گردن کلفت شده که می‌خواهد « برای خودش کسی شود »، می‌گوید: « خلاصه باید انتخاب کنی؛ یا قوی بشی و کلی دشمن پیدا کنی، یا ضعیف بمونی و همه دوست‌ات داشته باشن. »

     

    گشاد گشاد نوشتن

     

    معلم زبانی داشتیم دوران دبیرستان و یک روز یکی از بچه ها را برد پای تخته؛ این رفیق ما شروع کرد انگلیسی نوشتن. از بالای تخته، بزرگ بزرگ و گشاد گشاد می نوشت تا این که جا کم آورد و مجبور شد ریز ریز بنویسد و نزدیک به هم تا بتواند همه متن را جا دهد. آن وقت آقای معلم؛ جلویش را گرفت و گفت: "بچه ها می خواهم یک نصیحتی به تان بکنم. زندگی هم مثل همین تخته سیاه است، هر کسی یک جای کار به خودش آسان بگیرد، بعدا مجبور است به خودش فشار بیاورد و شرایط سخت و پرفشاری را تحمل کند." سال ها فکر می کردم عجب حرف توپی زده استاد؛ گیرم که عمل می کردم یا نمی کردم.
    اما حالا سوالی برایم پیش آمده. آن قسمت اول که مال جوانی است و بعد مربوط به سال های پیری. شرایط مساوی برای مقایسه کردن وجود ندارد. شاید بیرزد کمی گشاد گشاد نوشتن و بزرگ بزرگ طی کردن آن اوایل کار. ها؟

    دیوار خالی

     

    الان حال‌ام خوب است، به خصوص که ایمان برداشته یک اجرای سرحال دان هنلی از هتل کالیفرنیا را برایم آورده. اما این چند روزه همه‌اش به فکر این پاراگراف از کتاب کوکائین بودم. باید تغییرش دهم. نمی‌توانم اصل‌اش را بنویسم. بدبینانه است و دل آدم را زخم می‌کند، دارم ریسک می‌کنم که می‌نویسم‌‌اش. گیرم که هیچ وقت نخواهم تعبیر شود. به هر حال يادم افتاده كه آدم‌ها، حوادث، مكان‌ها، زمان‌ها و حرفه‌ها، در زندگي هر انساني، دوره‌اي دارند. مي‌آيند و عمرشان كه تمام شد مي‌روند. يعني مي‌آيند و راست‌اش كاملا نمي‌روند.
    پيتي گريلي در این رمان كوكائين، ( گفتم که دارم اصل‌اش را کمی تغییر می‌دهم  ) آدم‌ها را به ديوار و رفقا را به عكس‌‌ها تشبيه مي‌كند. هر آدم تازه‌اي كه وارد زندگي انسان مي‌شود، مثل يك عكس به اين ديوار مي‌چسبد. بعد آدم بعدي م‌آِيد و عكس‌ تازه‌اش، آن عكس قبلي را محو مي‌كند. ولي جاي عكس قبلي روي ديوار مي‌ماند. اين عكس‌ها همين طور اضافه مي‌شوند، تا اين كه بالاخره همه با هم كنده مي‌شوند و از روي ديوار مي‌افتند و همه چيز تمام مي‌شود.
    زدم همه امیدها و حرف‌های قبلی را خراب کردم نه؟ ای لعنت...


    شما هم بنويسيد (78)...



    يکشنبه 2 دي 1386 - 3:42

    این تصویری از سکانس آخر فیلم محبوب‌ام اثر ریچارد لستر عزیزم است که دفعه بعد، با دکوپاژ کامل و جزئیات، شرح این سکانس آخر را برای‌تان می‌نویسم - و اين كه چند جمله تازه اضافه شده - و چند جمله دیگر...

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (93)...

     

    تازه: ( یادم رفت خبرتان کنم که پرونده‌ای که برای علی حاتمی درآورده‌ام را در این شماره شهروند بخوانید و این که نکند فرهنگ ما نتوانست حتی معتدل عقل‌گرای منعطفی مثل افشین قطبی را تاب بیاورد که پرسپولیس چنین بازی کرد و این که کامنت‌های‌تان این دفعه خیلی خوب‌اند. به مصطفی هم در کاری که شروع کرده، کمک کنید. )!!!!!!!!!!

    ( قطعا يادي از رفيق هميشه، ربط چنداني به موضوع اين روزنوشت نداشت، ولي از ديشب، هر چه قدر فكر كردم، نتوانستم ننويسم كه اين مدت چه قدر با نيما خوش گذشته و چه قدر همراه هم بوده‌ايم و چه قدر تجربه كرده‌ايم و سر شوق آمده‌ايم و خب، يك كمي رنج كشيده‌ايم كه اين جا همه به هم رسيده‌ايم. الان هم داريم مي‌رويم كه غذا بخوريم و چه قدر منتظريم. )

    ( بعد هم اين كه امروز يكي از بچه‌ها زنگ زد كه از خواندن نقد ضد مرگ‌ام كه سر كلاس خوانده، اين قدر انرژي گرفته كه بلند شده، از كلاس زده بيرون. اين بهترين تعريفي بود كه دل‌ام مي‌خواست بشنوم و اين كه اين هم يكي ديگر از آرزوهايم بود كه برآورده شد! )

    اول این که حال‌ام گرفته است و یه نمه غمگین‌ام و این دفعه از شما انتظار دارم که کمک کنید و سرحال‌ام بیاورید. که همیشه چیزی در این دنیا برای رو به راه کردن آدم جو تو خود، هست. فعلا اما چیزی که حال‌ای می‌دهد و هل‌ام می‌دهد؛ اتفاق‌هایی است که برای رفقا می‌افتد. این‌ها دوستانی هستند که در این چند ساله کارشان را با هم شروع کرده‌ایم و حالا توی مسیر افتادن‌شان بسی مایه مسرت و خوشحالی است. از جمله نوید غضنفری که یادداشت‌اش درباره موسیقی سه و ده دقیقه به یوما را که در همین سایت خواندم، خوشحال شدم و خیال‌ام راحت شد و دیدم کم کم دارد فاصله بین شم و استعداد و دست‌نوشته‌اش کمتر و کمتر می‌شود، و خسرو خسروپرویز که پشت صحنه چارخونه، پریشب کار او بود که شسته رفته و حرفه‌ای هم از آب درآمده بود و پویان عسگری که حالا قرار است فیلم کوتاه دوم‌اش را بسازد و عجله هم نکند و محمد باغبانی که کم کم دارد یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای می‌شود ( احتمالا به همین زودی‌ها صفحه خارجی‌اش را راه می‌اندازد اگر خدا بخواهد ) و جواد راهبر که به غیر از کارهایی که خوانده‌اید ( از جمله پرونده راتاتویی دنیای تصویر که اسم‌اش جا افتاد )، چند کار حسابی دیگر هم با او در دست کار داریم، از جمله... می‌ترسم عنوان مجموعه‌ها لو برود، و رضا حسینی که مترجم خوب و بهتری شده و او هم بیش از همیشه دارد درگیر کار روزنامه‌نگاری می‌شود و مستندش را هم که می‌خواهد شروع کند. پرونده‌ای را هم که با رضا داریم کار می‌کنیم، معرکه خواهد شد، و امیر کاظمی به عنوان خبرنگاری که حالا دیگر اهالی سینما او را می‌شناسند و امیر جلالی که قابلیت‌اش را دارد روزنامه‌نگار خیلی بهتری شود و مجید توکلی که دیشب نسخه اولیه فیلم‌اش درباره علی پروین را دیدم و چیزهای جالبی درباره زندگی « سلطان » دستگیرم شد، و ندا میری و صوفیا نصرالهی و مصطفی جوادی که حالا دیگر خوب می‌شناسیدشان و مطالب‌شان را خوانده‌اید و خلاصه باقی رفقایی که در راه‌اند و می‌آیند اگر خدا و خودشان بخواهند و اسم‌شان را نمی‌برم تا از این‌ای که هست، به همدیگر نزدیک‌تر شویم و بیش‌تر کار کنیم. برادرم وحید هم که فعلا بیش‌تر درگیر سایت سینمای جهان است و نوشته‌اش نوشته خودم است و حرفی بیش از این نیست.

    این‌ها تازه به جز رفقایی‌اند که داریم با هم کار می‌کنیم و همزمان یا کمی زودتر و دیرتر وارد ماجرا شده‌ایم و آغاز مسیر با خودشان بوده و حالا همگی کنار همدیگریم. و حالا دارم به روزهای گذشته فکر می‌کنم. دورانی که تنها بودم و تازه کارم را شروع کرده بودم. مثلا سال 1381 که با فرهاد جعفری آشنا شدم که می‌خواست مجله یک هفتم را دربیاورد و گفت می‌خواهد دو صفحه مجله‌اش را بدهد به من که هر چه می‌خواهم بنویسم و من هم یک باشگاه زدم به اسم باشگاه مردان و زنان ابله، و یادم هست که نشستم و یک مرامنامه برای خوانند‌ه‌هایش نوشتم، که نمونه کوچک‌تری از همین کافه خودمان بود. دیروز خیلی اتفاقی فایل مرامنامه آن باشگاه را پیدا کردم و دیدم حالا دیگر خیلی بچگانه می‌زند؛ چیزی برای گذشته‌های دور، با این وجود بامزه است که یک بار دیگر بخوانیم‌اش؛ ضمن این که مرور دوباره‌اش، محکی است برای این که ببینیم چه قدر تغییر کرده‌ایم، حالا بهتر شده‌ایم یا بدتر:

    الف- با تمام وجود و از ته دل بايد قبول کنيد که آدم بدي هستيد.خودتان را گول نزنيد و شعار الکي ندهيد. بگذاريد مجريان تلويزيون و مسئولان مملکت هر چه ميخواهند بگويند. شما خودتان را بهتر از هر آدم ديگري ميشناسيد. اين تنها راه رستگاري احتمالي شماست.

    ب-سعي کنيد منتهاي لذت را از زندگي ببريد و براي اينکار حتي از صداي برخورد استکان و نعلبکي در قهوه خانه سر راهتان يا تماشاي چهره آن دخترک تماشايي در کليپ November Rain گروه Guns N Roses نگذريد.

    ج-به قول دوستان به هيچ آدم بالاي ۳۰ سال اعتماد نکنيد! البته به ياد داشته باشيد که سن تقويمي ملاک نيست.

    د- بايد چيزي داشته باشيد که انتظار آمدنش را بکشيد.حالا چي يا کي ، نه به من مربوط است نه به هيچ کس ديگر.

    هـ -بايد بلد باشيد شوخي کنيد. همه چيز را مسخره کنيد. يعني آنقدر غمگين باشيد که به جز با خنده هاي طولاني هيچ جور ديگري زندگي برايتان قابل تحمل نشود.

    و - هر چند وقت (لااقل ماهي يکبار) بايد سرتان را روي بالش، پيش از خواب جابجا کنيد. چون از بس گريه کرده ايد آن قسمت از بالشتان از اشک خيس شده است. باز براي چي يا کي ، به هيچ کس مربوط نيست.

    ز - اين يکي خيلي مهم است. بايد به هر قدرتي با ديده شک و بد بيني نگاه کنيد. قدرت شکني ، بايد يکي از رئوس برنامه روزانه تان باشد. چيزي مثل مسواک زدن؛ آن هم روزي ۳ مرتبه!

    ح - لازم است مرز ميان آنچه را که «فرهنگ والا» و «فرهنگ پست» مينامند ، در ذهنتان از بين ببريد. همواره به خاطر داشته باشيد که يک جوات راننده يک دستگاه پيکان مسافر کش با کمک فنرهاي خوابيده و لاستيک دور سفيد، همان قدرممکن است حرف حساب بزند که از ميشل فوکو و افلاطون انتظار ميرود

    ط - فضاي ذهني و قوه تخيلتان، تنها چيزي است که صاحبش واقعاً خودتان هستيد و هيچ قدرتي توان دست اندازي به آن را ندارد. در حفظ و پرورشش کوشا باشيد

    ی - به هر صورتي که ممکن است، براي ارتباط با ديگران تلاش کنيد. حالا با ابراز نياز، فرستادن نامه، خنده، دست تکان دادن، چشمک، ایمیل، فکس يا هر چيز ديگري که به فکرتان ميرسد.

    ک - بايد يک تيم فوتبال محبوب ( ترجيحاً یوونتوس ) و همچنين يک معشوق اساسي داشته باشيد. معشوقتان ميتواند يک آدم واقعي و حاضر، که خودتان را درباره اش گول ميزنيد يا کسي که پيش از تولد شما يا سالها قبل مرده است (بيخود ياد آدري هپبورن نيفتيد) يا حتي يک شخصيت ذهني باشد. يادتان باشد تيم محبوبتان حتماً بايد يکي از تيمهاي در حال فعاليت دور و بر باشد تا پس از پيروزي و باخت بتوانيد صريحاً احساساتتان را نشان دهيد.

    ل - اين حرف نيچه را هيچ وقت فراموش نکنيد: «نهايت پختگي يک مرد آن است که به جديتي برسد که در کودکي هنگام بازي داشته است».

    م - بالاخره تا جايي که ميتوانيد بايد با اين بايدها و نبايدها و همين شروط و اصلاً با من صاحب وبلاگ مخالفت کنيد. مگر اينکه به اين نتيجه برسيد که اين حرفها ، حرفهاي خودتان است.
    راست‌اش وقتی می‌خواستم این‌ها را کپی – پیست کنم، هنوز دوباره نخوانده بودم‌شان. حالا به نظرم می‌رسد که زیاد هم آبروریزی نیست. الان شاید این طوری رفتار نکنم. بزرگ‌ شده‌ام ناسلامتی؛ ولی گوش‌تان را بیاورید جلو: آهان! هنوز کم و بیش قبول‌شان دارم. یعنی از قبول کردن گذشته. اصلا دیگر دست خودم نیست.

    بعدالتحریر: سلام خدمت تازه واردهای کافه. خوش آمد و این حرف‌ها.

    بعدالتحریر 2: نقد « ضد مرگ»‌ام را در این شماره مجله فیلم بخوانید و نظر بدهید.

    بعدالتحریر 3: آخرین کامنت‌های روزنوشت قبلی، نخوانده نمانند...


    شما هم بنويسيد (93)...



    جمعه 23 آذر 1386 - 19:34

    قطار افسارگسیخته

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (93)...

    ( اصلاح خبر: نمایش فیلم آقای کیمیایی، عوض ساعت 3، ساعت 12 ظهر خواهد بود. )

    Ghaderi_68@yahoo.com , Amirghaderi@cinemaema.com

     

    اگر داستان به هم نخورد، ظاهرا دوشنبه این هفته ساعت سه بعد از ظهر، قرار است در دانشگاه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، مستند "آقای کیمیایی" به نمایش دربیاید. به من هم مربوط نیست. به‌شان گفته‌ام که شاید این فیلم به دردشان نخورد. که بیش‌تر فیلمی است که برای لذت بردن آدم‌های عاشق سینما و موسیقی ساخته شده. به نظرم خودم هم یکی از همین آدم‌ها هستم. گاهی وقت‌ها می‌نشینم و یک قسمت‌هایی از آن را تماشا می‌کنم و یاد جو و آن حال و هوایی می‌افتم که موقع تماشای فیلم داشتیم. خودم که خوش‌ام بیاید، فکر می‌کنم آن‌هایی هم که باید، خوش‌شان بیاید. خلاصه این را گفتم که بعدا مثل دفعه‌های قبل شاکی نزنید که چرا نگفتی.


    نامه

    چند سال پیش در ایران کتابی چاپ شد با عنوان نامه‌های کودکان به خدا. کتاب جالبی بود و یادم هست آن وقت‌ها از خواندن و نقل کردن‌اش برای دیگران حظ فراوانی بردیم، اما در این دنیای تند و شلوغ خیلی زود فراموش‌اش کردم تا این که یکی از دوستان چند وقت قبل در ای‌میلی، امید غیائی عکس نسخه اصلی این نامه‌ها را که بچه‌ها با خط‌های خرچنگ قورباغه‌شان حرف دل‌شان را با خدا در میان گذاشته بودند، برایم فرستاد. آن خاطره خوب برایم زنده شد و نشستم و چند تایش را برای‌تان ترجمه کردم:

    × خدای عزیزم به نظرم کار خیلی سختی داری که باید همه آدم‌ها رو دوست داشتی باشی. خونواده من 4 نفر بیش‌تر نیستن. ولی من بازم نمی‌تونم همه‌شون رو دوست داشته باشم....................................... نان

    × خدای عزیزم عوض این که بذاری مردم بمیرن تا مجبور بشی آدمای جدید بسازی، چرا اونایی که الان زنده هستند رو نگه نمی‌داری؟.................................................... جین

    × خدای عزیزم من همیشه به‌ات فکر می‌کنم. حتی وقتی دعا نمی‌خونم................................... الیوت

    × خدای عزیزم به خاطر برادر کوچک‌ترم ازت ممنونم، ولی من ازت یه سگ خواسته بودم....................... جویس

    × خدای عزیزم من آمریکایی هستم. تو چی هستی؟..................................................... رابرت

    × خدای عزیزم من رفتم عروسی و دیدم عروس و داماد همدیگه رو تو کلیسا ماچ کردن. از نظر تو اشکالی نداره؟........ نیل

    × خدای عزیزم تو واقعا دیده نمی‌شی یا این فقط یه کلکه؟.................................................. لوسی

    × خدای عزیزم لطفا دنیس کلارک رو امسال بفرست یه اردوگاه دیگه.................................... پیتر

    همراهی اجباری

    دیروز حاشیه اتوبان دیدم دو نفر کلافه و خسته ایستاده‌اند. دقت کردم، یکی راننده یک وانت کهنه بود و یکی راننده ماکسیما. وانت اوراق زده بود و پشت ماکسیمای تمیز سفید را جمع کرده بود. سوالی که برایم پیش آمد این بود: کدام یکی از این دو نفر در این شرایط بیش‌تر احساس می‌کنند که تحقیر شده‌اند؟ این سوالی است که شرط می‌بندم تا آخر شب ذهن‌تان را درگیر می‌کند.

    انسانیت

    « هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد. من بویی از شفقت نبرده‌ام؛ پس حیوان نیستم. » این جملع ویلیام شکسپیر از ریچارد سوم، ته چه فیلمی نقل شده؟ اگر گفتید؟

    ترقه

    چند وقت پیش روزنامه ها خبر مرد بازنشسته ای را منتشر کردند که حدود هشتاد سال پیش یک ترقه روی ریل یک ایستگاه راه آهن کار گذاشته بود و وقتی پلیس او را دید، این رفیق ما در رفت. اما بعد از هشتاد سال عذاب وجدان در 84 سالگی، رفته سراغ پلیس و خودش را تسلیم کرده است. او گفته که این تنها کار ناپسندی بوده که به عمرش انجام داده بوده، و خودش را تسلیم پلیس کرده تا تنها کار بدش بی مجازات نماند و پاک شود. ماموران هم گفته اند که این ماجرا هرگز به پلیس گزارش نشده، پس هیچ جرمی رخ نداده، هر چند که به پیرمرد تذکر داده اند که دیگر از این کارها نکند!
    خب، حالا فکر می کنید می خواهم از ایشان تعریف کنم؟ که عجب آدم وظیفه شناسی بوده؟ شرمنده ام. این جانب نسبت به پیرمرد فوق الذکر حسابی بدبینم. به خصوص به این دلیل که فکر می کند غیر این، هیچ کار بدی در عمرش انجام نداده، ضمن این که وقتی کسی این قدر به خودش سخت می گیرد، خیلی چیزهای خوب را هم نمی بیند، و از همه مهم تر این که به بقیه ابنای بشر هم معمولا سخت می گیرد. در جریان ماجرای ژاور و بینوایان که هستید؟!
    بعدالتحریر: البته شاید آدم های ویژه ای در این دنیا زندگی کنند که به خودشان سخت بگیرند و کاری به کار بقیه نداشته باشند. عاشق دیدن آن‌هام. اگر دیدید، سلام مخصوص مرا به ایشان برسانید و در برابرشان تعظیم کنید.

    مهره

    « وقتی جوان هستی شهرت آن روشنایی عظیم و سفیدی است که به طرفش می روی. فکر می کنی یک روز می روی آن بالا اسکار می گیری و خوشبخت می شوی . ولی من در 28 سالگی فهمیدم که این طور نیست. آن چیزهایی که می گویند خوشبختتان می کند جواب نمی دهد. نه آدم‌های دیگر نه موفقیت و نه تاییدشان . تنها چیزی که ارزش این را دارد که داشته باشی تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی . موقعی که به این پی ببری احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی. »
    این‌ها حرف‌های جرج کلونی، بازیگر و کارگردان سینماست که پارسال در پرونده‌ای درباره او در مجله فیلم منتشر کردم و سحر همایی، این جمله‌ها را در کامنت چند روزنوشت قبل، به یادم آورده. یک بار دیگر از اول بخوانید. ماجرای شهرت را که کنار بگذاریم، هر آن چه در این چند سال می‌خواستم بگویم، همین حرف‌هایی بود که جرج کلونی آن‌‌ها را گفته و این جا آمده. تکرار می‌کنم: « تنها چیزی که دوام می آورد این فرایند است که همان کاری را انجام بدهید که می خواهید. این هم با سخت ترین بخشش شروع می شود یعنی اینکه بفهمی واقعا چه میخواهی. موقعی که به این پی ببری، احتمالا دیگر نمی توانی مهره ای در بازی یک آدم دیگر باشی. »... تنها راه، برای این که بازیگر خودت باشی.


    راستی دیروز با محمدرضا شریفی‌نیا ( که ماشاءا... چه قدر طرفدار دارد ) و مهدی کرم‌پور و مرتضی رزاق کریمی و سام کلانتری، مهمان بچه‌های گرم زنجان، آقای پویا نبی و دوستان‌اش بودیم؛ برای نمایش چه کسی امیر را کشت. بالاخره دیدم‌اش و حیف‌‌ام که چرا زمان نمایش، نشد که برای تماشای فیلم مهدی به سینما بروم. فرصت بشود که درباره‌اش بنویسم. حتما ارزش دیدن دارد. راستی حواس‌تان هست که آدم برود زنجان، برای خودش و دوستا‌ن‌اش چی می‌خرد؟


    شما هم بنويسيد (93)...

    |< <  3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 > >|






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 22834
    بازديد ديروز: 98096
    متوسط بازديد هفته گذشته: 247158
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 400718175



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات