تازه: ( یادم رفت خبرتان کنم که پروندهای که برای علی حاتمی درآوردهام را در این شماره شهروند بخوانید و این که نکند فرهنگ ما نتوانست حتی معتدل عقلگرای منعطفی مثل افشین قطبی را تاب بیاورد که پرسپولیس چنین بازی کرد و این که کامنتهایتان این دفعه خیلی خوباند. به مصطفی هم در کاری که شروع کرده، کمک کنید. )!!!!!!!!!!
( قطعا يادي از رفيق هميشه، ربط چنداني به موضوع اين روزنوشت نداشت، ولي از ديشب، هر چه قدر فكر كردم، نتوانستم ننويسم كه اين مدت چه قدر با نيما خوش گذشته و چه قدر همراه هم بودهايم و چه قدر تجربه كردهايم و سر شوق آمدهايم و خب، يك كمي رنج كشيدهايم كه اين جا همه به هم رسيدهايم. الان هم داريم ميرويم كه غذا بخوريم و چه قدر منتظريم. )
( بعد هم اين كه امروز يكي از بچهها زنگ زد كه از خواندن نقد ضد مرگام كه سر كلاس خوانده، اين قدر انرژي گرفته كه بلند شده، از كلاس زده بيرون. اين بهترين تعريفي بود كه دلام ميخواست بشنوم و اين كه اين هم يكي ديگر از آرزوهايم بود كه برآورده شد! )
اول این که حالام گرفته است و یه نمه غمگینام و این دفعه از شما انتظار دارم که کمک کنید و سرحالام بیاورید. که همیشه چیزی در این دنیا برای رو به راه کردن آدم جو تو خود، هست. فعلا اما چیزی که حالای میدهد و هلام میدهد؛ اتفاقهایی است که برای رفقا میافتد. اینها دوستانی هستند که در این چند ساله کارشان را با هم شروع کردهایم و حالا توی مسیر افتادنشان بسی مایه مسرت و خوشحالی است. از جمله نوید غضنفری که یادداشتاش درباره موسیقی سه و ده دقیقه به یوما را که در همین سایت خواندم، خوشحال شدم و خیالام راحت شد و دیدم کم کم دارد فاصله بین شم و استعداد و دستنوشتهاش کمتر و کمتر میشود، و خسرو خسروپرویز که پشت صحنه چارخونه، پریشب کار او بود که شسته رفته و حرفهای هم از آب درآمده بود و پویان عسگری که حالا قرار است فیلم کوتاه دوماش را بسازد و عجله هم نکند و محمد باغبانی که کم کم دارد یک روزنامهنگار حرفهای میشود ( احتمالا به همین زودیها صفحه خارجیاش را راه میاندازد اگر خدا بخواهد ) و جواد راهبر که به غیر از کارهایی که خواندهاید ( از جمله پرونده راتاتویی دنیای تصویر که اسماش جا افتاد )، چند کار حسابی دیگر هم با او در دست کار داریم، از جمله... میترسم عنوان مجموعهها لو برود، و رضا حسینی که مترجم خوب و بهتری شده و او هم بیش از همیشه دارد درگیر کار روزنامهنگاری میشود و مستندش را هم که میخواهد شروع کند. پروندهای را هم که با رضا داریم کار میکنیم، معرکه خواهد شد، و امیر کاظمی به عنوان خبرنگاری که حالا دیگر اهالی سینما او را میشناسند و امیر جلالی که قابلیتاش را دارد روزنامهنگار خیلی بهتری شود و مجید توکلی که دیشب نسخه اولیه فیلماش درباره علی پروین را دیدم و چیزهای جالبی درباره زندگی « سلطان » دستگیرم شد، و ندا میری و صوفیا نصرالهی و مصطفی جوادی که حالا دیگر خوب میشناسیدشان و مطالبشان را خواندهاید و خلاصه باقی رفقایی که در راهاند و میآیند اگر خدا و خودشان بخواهند و اسمشان را نمیبرم تا از اینای که هست، به همدیگر نزدیکتر شویم و بیشتر کار کنیم. برادرم وحید هم که فعلا بیشتر درگیر سایت سینمای جهان است و نوشتهاش نوشته خودم است و حرفی بیش از این نیست.
اینها تازه به جز رفقاییاند که داریم با هم کار میکنیم و همزمان یا کمی زودتر و دیرتر وارد ماجرا شدهایم و آغاز مسیر با خودشان بوده و حالا همگی کنار همدیگریم. و حالا دارم به روزهای گذشته فکر میکنم. دورانی که تنها بودم و تازه کارم را شروع کرده بودم. مثلا سال 1381 که با فرهاد جعفری آشنا شدم که میخواست مجله یک هفتم را دربیاورد و گفت میخواهد دو صفحه مجلهاش را بدهد به من که هر چه میخواهم بنویسم و من هم یک باشگاه زدم به اسم باشگاه مردان و زنان ابله، و یادم هست که نشستم و یک مرامنامه برای خوانندههایش نوشتم، که نمونه کوچکتری از همین کافه خودمان بود. دیروز خیلی اتفاقی فایل مرامنامه آن باشگاه را پیدا کردم و دیدم حالا دیگر خیلی بچگانه میزند؛ چیزی برای گذشتههای دور، با این وجود بامزه است که یک بار دیگر بخوانیماش؛ ضمن این که مرور دوبارهاش، محکی است برای این که ببینیم چه قدر تغییر کردهایم، حالا بهتر شدهایم یا بدتر:
الف- با تمام وجود و از ته دل بايد قبول کنيد که آدم بدي هستيد.خودتان را گول نزنيد و شعار الکي ندهيد. بگذاريد مجريان تلويزيون و مسئولان مملکت هر چه ميخواهند بگويند. شما خودتان را بهتر از هر آدم ديگري ميشناسيد. اين تنها راه رستگاري احتمالي شماست.
ب-سعي کنيد منتهاي لذت را از زندگي ببريد و براي اينکار حتي از صداي برخورد استکان و نعلبکي در قهوه خانه سر راهتان يا تماشاي چهره آن دخترک تماشايي در کليپ November Rain گروه Guns N Roses نگذريد.
ج-به قول دوستان به هيچ آدم بالاي ۳۰ سال اعتماد نکنيد! البته به ياد داشته باشيد که سن تقويمي ملاک نيست.
د- بايد چيزي داشته باشيد که انتظار آمدنش را بکشيد.حالا چي يا کي ، نه به من مربوط است نه به هيچ کس ديگر.
هـ -بايد بلد باشيد شوخي کنيد. همه چيز را مسخره کنيد. يعني آنقدر غمگين باشيد که به جز با خنده هاي طولاني هيچ جور ديگري زندگي برايتان قابل تحمل نشود.
و - هر چند وقت (لااقل ماهي يکبار) بايد سرتان را روي بالش، پيش از خواب جابجا کنيد. چون از بس گريه کرده ايد آن قسمت از بالشتان از اشک خيس شده است. باز براي چي يا کي ، به هيچ کس مربوط نيست.
ز - اين يکي خيلي مهم است. بايد به هر قدرتي با ديده شک و بد بيني نگاه کنيد. قدرت شکني ، بايد يکي از رئوس برنامه روزانه تان باشد. چيزي مثل مسواک زدن؛ آن هم روزي ۳ مرتبه!
ح - لازم است مرز ميان آنچه را که «فرهنگ والا» و «فرهنگ پست» مينامند ، در ذهنتان از بين ببريد. همواره به خاطر داشته باشيد که يک جوات راننده يک دستگاه پيکان مسافر کش با کمک فنرهاي خوابيده و لاستيک دور سفيد، همان قدرممکن است حرف حساب بزند که از ميشل فوکو و افلاطون انتظار ميرود
ط - فضاي ذهني و قوه تخيلتان، تنها چيزي است که صاحبش واقعاً خودتان هستيد و هيچ قدرتي توان دست اندازي به آن را ندارد. در حفظ و پرورشش کوشا باشيد
ی - به هر صورتي که ممکن است، براي ارتباط با ديگران تلاش کنيد. حالا با ابراز نياز، فرستادن نامه، خنده، دست تکان دادن، چشمک، ایمیل، فکس يا هر چيز ديگري که به فکرتان ميرسد.
ک - بايد يک تيم فوتبال محبوب ( ترجيحاً یوونتوس ) و همچنين يک معشوق اساسي داشته باشيد. معشوقتان ميتواند يک آدم واقعي و حاضر، که خودتان را درباره اش گول ميزنيد يا کسي که پيش از تولد شما يا سالها قبل مرده است (بيخود ياد آدري هپبورن نيفتيد) يا حتي يک شخصيت ذهني باشد. يادتان باشد تيم محبوبتان حتماً بايد يکي از تيمهاي در حال فعاليت دور و بر باشد تا پس از پيروزي و باخت بتوانيد صريحاً احساساتتان را نشان دهيد.
ل - اين حرف نيچه را هيچ وقت فراموش نکنيد: «نهايت پختگي يک مرد آن است که به جديتي برسد که در کودکي هنگام بازي داشته است».
م - بالاخره تا جايي که ميتوانيد بايد با اين بايدها و نبايدها و همين شروط و اصلاً با من صاحب وبلاگ مخالفت کنيد. مگر اينکه به اين نتيجه برسيد که اين حرفها ، حرفهاي خودتان است.
راستاش وقتی میخواستم اینها را کپی – پیست کنم، هنوز دوباره نخوانده بودمشان. حالا به نظرم میرسد که زیاد هم آبروریزی نیست. الان شاید این طوری رفتار نکنم. بزرگ شدهام ناسلامتی؛ ولی گوشتان را بیاورید جلو: آهان! هنوز کم و بیش قبولشان دارم. یعنی از قبول کردن گذشته. اصلا دیگر دست خودم نیست.
بعدالتحریر: سلام خدمت تازه واردهای کافه. خوش آمد و این حرفها.
بعدالتحریر 2: نقد « ضد مرگ»ام را در این شماره مجله فیلم بخوانید و نظر بدهید.
بعدالتحریر 3: آخرین کامنتهای روزنوشت قبلی، نخوانده نمانند...
شما هم بنويسيد (93)...